davod12

 
registro: 11/05/2011
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Pontos117mais
Próximo nível: 
Pontos necessários: 83
Último jogo

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟!!!

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟!!!


بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت
طي شد اين عمر
تو داني به چسان پوچ بس تند چنان باد دمان
همه تقصير من است اين که خودم ميدانم
که نکردم فکري
که تامل ننمودم روزي ساعتي يا آني
که چه سان ميگذرد عمر گران
کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط
فارغ از نيک و بد مرگ حيات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذاريد بخندد شادان
که پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست
بايدش ناليدن من نپرسيدم هيچ
که پس از اين ز چه رو نتوان خنديدن
هيچ کس نيز نگفت زندگي چيست؟
چرا مي آيم؟

بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت!؟
با کدامين توشه به سفر بايد رفت
من نپرسيدم هيچ هيچ کس نيز نگفت
نوجواني سپري گشت به بازي به فراغت به نشاط
فارغ از نيک و بد مرگ حيات
بعد از آن باز نفهميدم که چه سان عمرگذشت
ليک گفتند همه که جوان است!
هنوز بگذاريد جواني کند
بهره از عمر برد کامروايي کند
بگذاريد که خوش باشد و مست!
بعد از اين باز ورا عمري هست
يک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون بايد فکر آينده باشد
ديگري آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومي گفت: همانگونه که ديروزش رفت بگذرد امروزش همچنين فردايش!
با همه اين احوال من نپرسيدم هيچ که چه سان دي بگذشت!
آنهمه قدرت و نيروي عظيم به چه ره مصرف گشت
نه تفکر و نه تعمق و نه انديشه دمي
عمر بگذشت به بي حاصلي وبي خبري
چه تواني از کف دادم مفت
من نفهميدم و کس نيزمرا هيچ نگفت
قدرت عهد شباب مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
ليک بيهوده تلف گشت جواني هيهات
آنکساني که نمي دانستند زندگي يعني چه رهنمايم بودند
عمر شان طي شده بيهوده
بي ارزش و کار و مرا ميگفتند که چو آنها باشم
که چو آنها دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامين معاش
فکر ثروت باشم
فکر همسر باشم
کس مرا هيچ نگفت!
زندگي ثروت نيست!
زندگي داشتن همسر نيست!
زندگي کردن فکر خود بودن غافل ز جهان بودن نيست!
من نفهميدم و کس نيز مرا هيچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت معنيش فهميدم
حال مي پندارم هدف از زيستن اين است
پاي از بند هواها گسلم
پاي در راه حقايق بنهم
با دلي آسوده
فارغ از شهوت و آزو حسد و بخل
مملو از عشق جوانمردي
و علم در ره کشف حقايق کوشم
شربت جرئت و اميد و شهامت نوشم
زره جنگ براي نابودي ناحق کوشم
ره حق پويم و حق جويم و حق گويم
آنچه آموخته ام به ديگران نيز نکو آموزم
شمع راه دگران گردم
و با شعله خويش ره نمايم به همه
گر چه سرا پاسوزم !
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنين زائد و بي جوش وخروش عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس!
که چون عمر بگذشت معنيش فهميدم .....

دوستان گلم شب همگی بخیر:

آدینه خوبی را پیش رو داشته باشید